همینه که هست ...



آدم ها چقدر زود عوض میشن ، این تغییر خیلی عجیبه .

صبح یه روز زمستونی بند انگشتی عزیزم ، دخترم ، بدنیا اومد . حس عجیبی بود . عجیب اما در عین حال شیرین و وصف نشدنی . امروز دخترکم دقیقا یکماهه شد ‌. یکماه دیدن صورت یه موجود کوچولو که گاهی گریه میکنه ، میخنده ، توی خواب غرغر میکنه و حتی اخم میکنه ! روز ها به سرعت و شب های بی خوابی به کندی میگذرن و منو بند انگشتی در کنار هم تجربه کسب میکنیم و بزرگ میشیم . این فصل ، فصل جدیدی توی زندگی من و بند انگشتیه .


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کرکره برقی مادرم زمین فروشگاه تجهیزات تاسیسات الوپکیج farts زعفران مرکز تخصصی تعمیرات گیربکس اتوماتیک بلاگ دیجی کتاب سینما با زیرنویس فارسی چسبیده دانلود ترجمه کتاب مسیرهای پالپ